رویکرد تلهی زندگی در بطن رویکرد شناختدرمانی شکل گرفت و بالیدن آغاز کرد. آرون بک در دههی ۱۹۶۰ میلادی، شناختدرمانی را بنیانگذاری کرد. اما بسیاری از جنبههای رویکرد شناختدرمانی را در رویکرد درمانی خودمان جای دادهایم.
مفروضهی اصلی شناختدرمانی این است که شیوهی تفکر ما دربارهی حوادث زندگی (شناخت) تعیین کنندهی احساس ماست (هیجانها). افراد مبتلا به مشکلات هیجانی تمایل دارند واقعیت را تحریف کنند. برای مثال آیدا از مادرش یاد گرفته بود که کارهای متداول زندگی، مثل سوار شدن مترو، خطرناک است. تلههای زندگی باعث میشوند دیدگاه ما در موقعیتهای خاصی دچار تحریف و دگرگونی دردسرساز شود. این تلهها، حساسیتهای شناختی ما را تحریک میکنند.
شناختدرمانگران اعتقاد دارند اگر بتوانیم به بیماران یاد بدهیم که شرایط پیرامون را درستتر و منطقیتر تفسیر کنند در ایجاد احساس بهتر به آنها کمک کردهایم. اگر بتوانیم به آیدا کمک کنیم که پی ببرد که بدون کمک دیگران از مترو استفاده کند، ترسش کمتر میشود و این مانع را از پیش پای خود برمیدارد.
آرون بک پیشنهاد میکند که افکارمان را با معیار عقل و منطق، مورد نقد و بررسی قرار دهیم. آیا وقتی نگران و آشفته هستیم، مسایل را فاجعهسازی یا شخصیسازی میکنیم یا دامنهی مسایل را به طور افراطی تعمیم میدهیم؟ آیا میتوان از زاویهی دیگری به شرایط نگاه کرد؟ علاوه بر این،آرون بک معتقد است که افکار منفی را در معرض تجربههای کچک قرار دهیم و آنها را به بوتهی آزمایش بگذاریم. به عنوان مثال، ما از آیدا خواستیم که به تنهایی در اطراف خانهاش پیادهروی کند تا بببیند که آیا برای وی اتفاق ناگواری خواهد افتاد، حتی زمانی که اعتقاد راسخ داشت که این کار باعث غش و ضعف او خواهد شد.